شناخت درمانی در اوایل دهه 1960 در دانشگاه پنسیلوانیا و توسط آیرون تی بک به عنوان یک نوع روان درمانی برای افسردگی به وجود آمد که ساخت یافته و کوتاه مدت بوده، به زمان حال گرایش دارد و در جهت حل مشکلات کنونی و اصلاح رفتار و تفکر ناکارامد جهت گیری شده است.
از دید شناخت درمانی وجه مشترک همه اختلالات روانشناختی تحریف یا ناکارامدی فکری است که بر خلق و رفتار تأثیر می گذارد و ارزیابی واقع بینانه و اصلاح تفکر موجب بهبودی خلق و رفتار می شود.
مطالعات کنترل شده کارایی آن را در درمان اختلال افسردگی عمده، اختلال اضطراب منتشر، اختلال وحشتزدگی، اجتماع هراسی، سوء مصرف مواد، اختلال خورد و خوراک، مشکلات زوجین و افسردگی نیازمند به بستری شدن را نشان داده اند.
امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین می باشد. شاید بسیاری از گرفتاریهای مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطاها باشد. به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابتهای ناصحیح ، خشونت ، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیرعادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند. آرون بک روانشناس معروف و همکاران وی (1979) این خطاها را شناسایی و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است. انسانهایی که تفکر غیرمنطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است ، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند شایى عدم اطلاع ،باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر این است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثالهای روشن و واضح بیان شوند . امید است بسیاری از نگرانیها ، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند ، با اطلاع رسانی از بین بروند. الیس دلایل زیر را برای انسانگرا بودن درمان عقلانی-هیجانی انتخاب می کند:
الیس با اینکه خود را جزو اثبات گراهای منطقی می داند، ولی معتقد است تا حد زیادی هم پست مدرنیست و ساختگرا است. نظرات وی در مورد انسانها و دنیای آنها به شرح زیر است:
این یک روش درمانی از طریق صحبت کردن با بیمار است:
"رفتار درمانی شناختی"به شما کمک می کند تا به گونه دیگری اندیشیده ودرنتیجه این طرز تفکرجدید شما میتوانید با رفتارهای سالم ترو درست تری در برابرحوادث ناخواسته وناگوار پیرامونتان برخورد نمائید.
برخلاف سایر روشهای گفتار درمانی که روان درمانگر درپی شناسائی و ریشه یابی علل رفتارهای نامناسب مراجع خود در برابر ناملایمات وحوادث زندگی است تابه او کمک کند , در "رفتار درمانی شناختی" روان درمانگر فقط برمشکلات زمان حال (اینجا و اکنون) وانچه موجب ناراحتی و اضطراب درفرد بیمار گردیده است تکیه می کند.
مهم ترین انتقاد به اصل نظریه یعنی وجود مراحل رشد وارد شده است .آلبرت بندورا اشتباه کودکان در آزمایش های مربوط به نگهداری ذهنی را نه به سبب نرسیدن آنان به حد رشد مناسب ، بلکه به علت فرایندهای معیوب می داند . انتقاد دیگر برخلاف نظر پیاژه حدود 40 تا60 درصد بزرگسالان به طور کامل قادر به تفکر بر حسب عملیات صوری نیستند .
پیاژه نه فقط توانایی کودکان پیش دبستانی بلکه ، هم چنین توانایی کودکان دبستانی را نیز کمتر از آن چه هست برآورد کرده است . نکته دیگری که پیاژه به آن توجه نداشته و بر اساس نظریه ساختارگرایی ژنتیکی خود بر تحولات زیستی و مغزی بیشترین تأکید را کرده این است که دستیابی به تفکر منطقی تا حد زیادی حاصل یادگیری و تجارب زمینه ای در هریک از مراحل رشد هر فرد است .
افراد در صورتی می توانند از آشفتگی های عاطفی دوری کنند که زندگی خود را بر پایه گرایشهای فطری به منطقی و تجربی بودن بنا نهند. اگر عقلمان را راهنمای زندگیمان قرار دهیم رابطه ما با خودمان و دیگران بسیار ثمر بخش خواهد بود . مطمئنا ، عقل خداگونه نیست و گاهی محدودیتهایی دارد ، ولی برای اینکه اختلالهای عاطفی را به حداقل برسانیم ، هیچ مبنایی برای پردازش رویدادهای فردی و میان فردی زندگیمان بهتر از منطقی بودن نیست .
ما به عنوان انسانهای منطقی ، می دانیم که دنیا همیشه عادلانه نیست ، و رویدادهای ناگوار ، کم و بیش در زندگی اتفاق می افتد پس گاهی عواطف موجهی مانند : تاسف ، پشیمانی ، ناخوشایند بودن، و رنجش را تجربه می کنیم . از لحاظ منطقی می دانیم که انسان کاملی نیستیم و همیشه ناکامی ها و نقطه ضعفهایی داریم ، اما صرفا به این دلیل که کامل نیستیم نمی توانیم بپذیریم کسی با ما به صورت آدم بی ارزشی برخورد خواهد کند. با آنکه قبول داریم منافع شخصی خود را در درجه اول اهمیت قرار می دهیم تصمیم می گیریم شرایط اجتماعی ناخوشایند را در راستای منطقی تر تغییر بدهیم ، زیرا می دانیم در دراز مدت به نفع ماست که در دنیای منطقی تری زندگی کنیم .
رابطه میان افکار منفی و احساسات منفی
به نظر شناختی ها هر احساسی دارای یک مولفه فکری می باشد. و هیچ احساسی بدون مولفه فکری به وجود نمی آید بنابر این لازم است برای تغییر احساسات خود تا اندازه ای با مولفه های فکری آشنا باشیم.
اندوه و افسردگی :
اندوه و افسردگی ناشی از تفکر از دست دادن ، شکست خوردن ، مورد بی مهری واقع شدن ، مرگ یکی از عزیزان ، نرسیدن به یک هدف و........ باشد.
احساس گناه:
این تفکر که کسی را بی دلیل از خود رنجانیده ، یا در حد معیارهای اخلاقی خود ظاهر نشده استز
خشم رنجش و دلخوری :
این تفکر که کس با او رفتار نامنصفانه داشته یا می خواهد از او سو استفاده کند.
یاس و ناامیدی :
این فکر که من نمی توانم و از توان من خارج است این مشکل دیگر هیچ راه حلی ندارد و من به بن بست خورده ام .
اضطراب ، نگرانی ، ترس ، هراس شدید:
این فکر که من به خطر افتاده ام و حادثه بدی در شرف وقوع است :" اگر در حضور جمع و هنگام سخنرانی صحبتم را فراموش کنم ده اتفاقی می افتد؟ "یا" شاید دردی که در سینه دارم مقدمه یک حمله قلبی باشد.
احساس حقارت و بی کفایتی :
فرد خود را در مقایسه با دیگران قرار داده و نتیجه می گیرد که به خوبی آنها نیست . به اندازه آنها باهوش، جذاب ، موفق و باذوق نیست خودش را در حد و قواره دیگران یا کار خاصی نمی بیند و به همین خاطر پا پس می کشد و بنابراین خود را حقیر احساس می کند.
احساس تنهایی:
فرد به خود می گوید چندان مورد توجه نیست و نبود او برای دیگران فرقی ندارد هیچ کس او را دوست خود تلقی نمی کند . ظاهر جذابی ندارد و بدقیافه و بی ریخت است.
احساس درماندگی :
فرد گمان می کند مشکل او کماکان ادامه خواهد یافت و وضع بهتر نخواهد شد. با خود می گوید" گرفتاریهای من تمام نشدنی است "" دیگر نمی توانم تحمل کنم"
البته لازم به ذکر است که در هر یک از موارد بالا فرد افکار خود را عین واقعیت تلقی می کند.
در این که هر فردی تمایل دارد تا محبوب دیگران باشد، هیچ تردیدی نیست. خواستن پذیرش و تایید دیگران مقبو
هوش هیجانی یعنی صداقت، یعنی آگاهی نسبت به احساسات خودمان و دیگران. دکتر دانیل
گلدمن در کتابش به نام کارکردن با هوش هیجانی میگوید «هوش هیجانی مشتمل بر پنج
قابلیت است که سه قابلیت آن در رابطه با تعامل فرد با خودش (درونفردی) و دو قابلیت
دیگر در رابطه با نحوه ِ برخورد فرد با دیگران (برونفردی) است».
این پنج قابلیت عبارتند از:
نقاط قوت و ضعف شما دارد تا بتوانید همزمان از طریق روش مناسب و سازنده احساسات
خود را ابراز کنید.
که انجام میدهیم. مدیریت بر احساس خودتان باعث میشود وقتی با هیجانی روبرو
میشوید با انتخابی منطقی و دلایل کافی رفتاری صحیح در پیش گیرید.
مایوسکننده است. بر اساس نظریه ِ دانیل گلدمن، مجریان و کارگزاران برتر بر موانع
موجود غلبه کرده و میتوانند بر محیط و شرایط موجود تاثیرگذار باشند.
دریچه ِ چشم دیگران ببیند. به طور خلاصه، همدلی نیازمند درک، شناخت و پاسخ مناسب
به هیجانهای دیگران است.
به فرد کمک میکند به طور دائم و مستمر و به طور مثبت با دیگران ازتباط برقرار کند.
روابط موثر، موجب اجماع و توافق عمومی شده و از اهداف گروهها حمایت میکند.
هوش هیجانی میتواند در شرکتهای مختلف موجب موفقیتهای کاری شود.
من از این نظریه دفاع میکنم که هوش هیجانی منافع فردی زیادی در بر دارد، شامل
موفقیت در مسیرهای شغلی، تقویت روابط فردی، افزایش خوشبینی، اعتماد به نفس و
سلامتی.
هوش هیجانی ضمن کاهش فشار روانی (استرس)، محیطی به وجود میآورد که به حفظ سلامت
جسمی و تندرستی بهتر کمک میکند، بهخصوص روی مفهوم دستیابی به سلامت جسمی و
تندرستی بهتر تاکید میکنم.
وقتی دچار فشار روانی میشویم این احساسات از سمت کمر حرکت و تا دستها امتداد
مییابد و آنها را تحت تاثیر قرار میدهد.
افرادی که به دلیل فشار روانی برای مشاوره مراجعه میکردند افرادی ناامید بوده که
دست از همه ِ احساسات خود کشیده بودند، حالتی خمیده داشته و برای پاسخ دادن به هر
سوالی فقط شانههای خود را بالا میانداختند. هوش هیجانی میتواند مزایای شغلی فراوانی از قبیل بهبود ارتباطات و کاهش تعارضات در
محیط کار به دنبال داشته باشد. با برقراری ارتباط میتوانید اعتماد افراد را به دست
آورید. در محیط کار، اول نیازمند اعتمادسازی هستید.
تاثیر رفتار و حرکات، به مراتب بیشتر از ادای کلمات است. بیش از 65 درصد ارتباطات
را علایم تنگفتاری (زبان بدن) تشکیل میدهد. ارسال پیامها صرفا در قالب کلمات
صورت نمیگیرد بلکه میتواند به وسیله ِ حرکات بدن نیز ارسال شود، لذا هوش هیجانی
کمک میکند تا پیامها را بهتر مدیریت کنید.
هوش هیجانی در محیط کار میتواند به عنوان یک مزیت تلقی شود. ارتقاء شغلی هر فرد
بستگی به مهارتهای هوش هیجانی دارد. بنابراین هوش شناختی (IQ) نمیتواند
پیشبینیکننده ِ خوبی برای موفقیتهای شغلی فرد باشد.
هوش شناختی میتواند فرد را تا دم درب موفقیت ببرد ولی این هوش هیجانیست که از
ابتدا میتواند از شما یک مجری و کارگزار برتر بسازد.
به هنگام استخدام کارکنان به مهارتهای فنی آنان نیازمند هستید اما موضوع به
همینجا ختم نمیشود، چون اگر این افراد دارای بهترین مهارتهای فنی هم باشند ولی
عنان خود را به دست روزگار بسپارند و کنترلی بر هیجانهای خود نداشته باشند در
انجام وظایف حتما شکست میخورند.
داشتن مهارتهای فنی برای انجام کار مهم هستند، مشاغلی مانند حسابداری، هتلداری،
امور اداری و تحقیق و پژوهش نیازمند مهارتهای خاصی هستند، اما باید بدانیم برای
انجام وظایف به انسان نیاز داریم و مهم است که بپذیریم همه ِ ما دارای هیجانهایی
هستیم.
بنابراین هوش هیجانی عامل مهمی در تحقق اهداف تجاریست و موجب افزایش بهرهوری،
کاهش اتلاف زمان و غیبتهای ناشی از بیماری کارکنان میشود.
هوش هیجانی موجب افزایش چرخه ِ نوآوری میان کارکنانی میشود که ایدههای جدید را
مطرح میکنند، بهبود میبخشند و یا در نهایت اجرا میکنند.
وقتی به دنبال دلیل غیبت دانشجویان در آزمایشگاه بودم، متوجه شدم دانشجویان به این
دلیل از کار در آزمایشگاه خودداری میکردند که اساتید از هوش هیجانی پائینتری نسبت
به دانشجویان برخوردار بودند.
به صراحت میگویم هوش هی
هوش هیجانی یعنی صداقت، یعنی آگاهی نسبت به احساسات خودمان و دیگران. دکتر دانیل
گلدمن در کتابش به نام کارکردن با هوش هیجانی میگوید «هوش هیجانی مشتمل بر پنج
قابلیت است که سه قابلیت آن در رابطه با تعامل فرد با خودش (درونفردی) و دو قابلیت
دیگر در رابطه با نحوه ِ برخورد فرد با دیگران (برونفردی) است».
این پنج قابلیت عبارتند از:
نقاط قوت و ضعف شما دارد تا بتوانید همزمان از طریق روش مناسب و سازنده احساسات
خود را ابراز کنید.
که انجام میدهیم. مدیریت بر احساس خودتان باعث میشود وقتی با هیجانی روبرو
میشوید با انتخابی منطقی و دلایل کافی رفتاری صحیح در پیش گیرید.
مایوسکننده است. بر اساس نظریه ِ دانیل گلدمن، مجریان و کارگزاران برتر بر موانع
موجود غلبه کرده و میتوانند بر محیط و شرایط موجود تاثیرگذار باشند.
دریچه ِ چشم دیگران ببیند. به طور خلاصه، همدلی نیازمند درک، شناخت و پاسخ مناسب
به هیجانهای دیگران است.
به فرد کمک میکند به طور دائم و مستمر و به طور مثبت با دیگران ازتباط برقرار کند.
روابط موثر، موجب اجماع و توافق عمومی شده و از اهداف گروهها حمایت میکند.
هوش هیجانی میتواند در شرکتهای مختلف موجب موفقیتهای کاری شود.
من از این نظریه دفاع میکنم که هوش هیجانی منافع فردی زیادی در بر دارد، شامل
موفقیت در مسیرهای شغلی، تقویت روابط فردی، افزایش خوشبینی، اعتماد به نفس و
سلامتی.
هوش هیجانی ضمن کاهش فشار روانی (استرس)، محیطی به وجود میآورد که به حفظ سلامت
جسمی و تندرستی بهتر کمک میکند، بهخصوص روی مفهوم دستیابی به سلامت جسمی و
تندرستی بهتر تاکید میکنم.
وقتی دچار فشار روانی میشویم این احساسات از سمت کمر حرکت و تا دستها امتداد
مییابد و آنها را تحت تاثیر قرار میدهد.
افرادی که به دلیل فشار روانی برای مشاوره مراجعه میکردند افرادی ناامید بوده که
دست از همه ِ احساسات خود کشیده بودند، حالتی خمیده داشته و برای پاسخ دادن به هر
سوالی فقط شانههای خود را بالا میانداختند. هوش هیجانی میتواند مزایای شغلی فراوانی از قبیل بهبود ارتباطات و کاهش تعارضات در
محیط کار به دنبال داشته باشد. با برقراری ارتباط میتوانید اعتماد افراد را به دست
آورید. در محیط کار، اول نیازمند اعتمادسازی هستید.
تاثیر رفتار و حرکات، به مراتب بیشتر از ادای کلمات است. بیش از 65 درصد ارتباطات
را علایم تنگفتاری (زبان بدن) تشکیل میدهد. ارسال پیامها صرفا در قالب کلمات
صورت نمیگیرد بلکه میتواند به وسیله ِ حرکات بدن نیز ارسال شود، لذا هوش هیجانی
کمک میکند تا پیامها را بهتر مدیریت کنید.
هوش هیجانی در محیط کار میتواند به عنوان یک مزیت تلقی شود. ارتقاء شغلی هر فرد
بستگی به مهارتهای هوش هیجانی دارد. بنابراین هوش شناختی (IQ) نمیتواند
پیشبینیکننده ِ خوبی برای موفقیتهای شغلی فرد باشد.
هوش شناختی میتواند فرد را تا دم درب موفقیت ببرد ولی این هوش هیجانیست که از
ابتدا میتواند از شما یک مجری و کارگزار برتر بسازد.
به هنگام استخدام کارکنان به مهارتهای فنی آنان نیازمند هستید اما موضوع به
همینجا ختم نمیشود، چون اگر این افراد دارای بهترین مهارتهای فنی هم باشند ولی
عنان خود را به دست روزگار بسپارند و کنترلی بر هیجانهای خود نداشته باشند در
انجام وظایف حتما شکست میخورند.
داشتن مهارتهای فنی برای انجام کار مهم هستند، مشاغلی مانند حسابداری، هتلداری،
امور اداری و تحقیق و پژوهش نیازمند مهارتهای خاصی هستند، اما باید بدانیم برای
انجام وظایف به انسان نیاز داریم و مهم است که بپذیریم همه ِ ما دارای هیجانهایی
هستیم.
بنابراین هوش هیجانی عامل مهمی در تحقق اهداف تجاریست و موجب افزایش بهرهوری،
کاهش اتلاف زمان و غیبتهای ناشی از بیماری کارکنان میشود.
هوش هیجانی موجب افزایش چرخه ِ نوآوری میان کارکنانی میشود که ایدههای جدید را
مطرح میکنند، بهبود میبخشند و یا در نهایت اجرا میکنند.
وقتی به دنبال دلیل غیبت دانشجویان در آزمایشگاه بودم، متوجه شدم دانشجویان به این
دلیل از کار در آزمایشگاه خودداری میکردند که اساتید از هوش هیجانی پائینتری نسبت
به دانشجویان برخوردار بودند.
به صراحت میگویم هوش هیجانی نوعی رفتار یا انتخابی در زمینه ِ کسبوکار است. ما
باید برای گسترش فرهنگ کاری بر مبنای هوش هیجانی که بسیار فراگیر است تلاش کنیم.
در ارتباط با دیگران در محیط کار یا خانواده مهم نیست چه جملاتی میگویید بلکه مهم،
چگونه گفتن آن جمله است. هوش هیجانی در محیط کار کمک میکند تا بهتر بتوانیم
احسا
ابعاد هوش هیجانی در مدیریت و رهبری
گلمن، بویاتزیس و ری (1999) نیز اجزای هوش هیجانی را به شرح زیربیان کرده اند:
1) خودآگاهی: خودآگاهی یا تشخیص احساس در همان زمان که در حال وقوع است، بخش مهم و کلیدی هوش هیجانی را تشکیل
می دهد. توانایی کنترل و اداره لحظه به لحظه احساسها نشان از درک خویشتن و بصیرت روان شناسانه دارد. مدیران و رهبرانی که
درجه ای بالا از خود آگاهی دارند، با خود و دیگران صادق هستند و می دانند که چگونه احساسهایشان بر آنها، سایر مردم و عملکرد شغلیشان تاثیر می گذارد. آنها با یک احساس قوی از خودآگاهی، با اعتماد به نفس و در استفاده از
قابلیتهایشان کوشا هستند و می دانند چه وقت درخواست کمک کنند.
2) خودنظم دهی: کنترل و اداره احساسات مهارتی است که بر پایه خود آگاهی شکل می گیرد. مدیران ورهبران قادرند محیطی از اعتماد و انصاف خلق کنند. عامل خود نظم دهی به دلایل رقابتی بسیار مهم است، زیرا در محیطی که سازمانها مستهلک می شوند و فناوری کار با سرعتی گیج کننده تغییر شکل می یابد. فقط افرادی که بر هیجانهایشان تسلط یافته اند، قادر به انطباق با این تغییرها هستند.
3) انگیزش: هدایت احساسها در جهت هدف خاص برای تمرکز توجه و ایجاد انگیزه در خود بسیار مهم است. کنترل احساسها زمینه ساز هر نوع مهارت وموفقیت است و کسانی که قادرند احساسهای خود را به موقع برانگیزانند، در هر کاری که به آنان واگذار شود، سعی می کنند مولد وموثر باشند. رهبران با انگیزه برای رسیدن به ماورای انتظارهای خود و هرکس دیگر حرکت می کنند. کلید واژه این رهبران، پیشرفت است. رهبرانی که بالقوه رهبر هستند، میل به پیشرفت در آنها درونی شده و برای رسیدن به پیشرفت برانگیخته می شوند. شور، اولین علامت رهبران با انگیزه است که به وسیله آن عشق به یادگیری دارند، به انجام خوب شغل مبادرت
می کنند و یک انرژی خستگی ناپذیر برای بهتر انجام دادن کارها نشان می دهند. تعهد سازمانی علامت دیگر است. وقتی افراد شغلشان را برای خودش دوست دارند. به سازمانی که در آن مشغول بکارند، احساس تعهد می کنند و به طور قابل ملاحظه ای موقعی که علایم بر ضد آنهاست، خوشبین باقی می مانند.
4) همدلی: توانایی دیگری که براساس خودآگاهی هیجانی شکل می گیرد، همدلی با دیگران است که نوعی مهارت مردمی محسوب
می شود. رهبران همدلی سعی می کنند همه را راضی کنند. آنها با ملاحظه و فکر، احساسهای کارکنان را همراه با سایر عوامل در تصمیم گیریها در نظر می گیرند. امروزه همدلی به عنوان جزئی از رهبری بسیار مهم است، رهبران همدل بیشترین همدردی را با افراد اطرافشان نشان می دهند. آنها دانش خود را برای پیشرفت سازمانشان به روشهای ظریف اما با اهمیت استفاده می کنند.
5) مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران: هنر ارتباط با مردم به مقدار زیاد، مهارت کنترل و اداره احساسهای دیگران است. این مهارت نوعی توانایی است که محبوبیت، قوه رهبری و نفوذ شخصی را تقویت می کند. رهبران دارای سطوح بالای تواناییهای هیجانی می باشند. اغلب با روحیه هستند. افراد ماهر از نظر اجتماعی به حوزه وسیعی از آشناییها و همچنین مهارتها برای ایجاد رابطه تمایل دارند. این افراد در مدیریت گروهها ماهر هستند. مهارتهای اجتماعی می تواند به عنوان کلید قابلیتهای رهبری در اکثر سازمانها در نظر گرفته شود، زیرا وظیفه رهبر انجام کار از طریق دیگرافراد است. در این راستا رهبران به مدیریت موثر روابط نیاز دارند ومهارتهای اجتماعی آن را ممکن می سازد.
مایر،سالووی وکارسو (1990)نیز برای هوش هیجانی چهاربعدتشخیص داده اند که عبارتند از:
1) شناسایی هیجانها در خود و دیگران: ضروری ترین توانایی مرتبط با هوش هیجانی این است که از هیجانها و احساسهای خودآگاه باشد. توانایی خودآگاهی به مدیران اجازه می دهد تا نقاط قوت و ضعف خود را بشناسند و به ارزش خود اعتماد پیدا کنند. مدیران خود آگاه برای آزمون دقیق روحیات خود از خود آگاهی استفاده می کنند و به طور شهودی و از راه درک مستقیم می دانند که چگونه دیگران را تحت تاثیر قرار دهند.
2) کاربرد هیجانها: کاربرد هیجانها،توانایی استفاده از هیجانها درکمک به کسب نتایج مطلوب ،حل مسایل واستفاده ازفرصتهاست. این مهارت شامل توانایی مهم همدلی و بینش سازمانی است. مدیرانی که از این توانایی برخوردارند. هیجانها و احساسهای دیگران را بیشتر عملی می سازند تا اینکه آنها را حس کنند. آنان نشان می دهند که مراقب هستند. علاوه بر این، آنان در زمینه شناخت روند سیاستهای اداری تخصص دارند. بنابراین، مدیران برخوردار از آگاهی اجتماعی دقیقاً می دانند که گفتار و کردارشان بردیگران تاثیر می گذارد و آن قدر حساس هستند که اگر کلام و رفتارشان تاثیر منفی داشته باشد، آن را تغییر می دهند.
3) توانایی درک و فهم هیجانها: توانایی درک هیجانهای پیچیده وآگاهی ازعلل آنهاوچگونگی تغییر هیجانها ازیک حالت به حالت دیگر رادرک هیجانها می نامند. مدیرانی که از این توانایی برخوردارند، از این مهارتها در جهت گسترش شور و اشتیاق خود و حل اختلافهااز طریق شوخی و ابراز مهربانی استفاده می کنند. آنها به کمک این تواناییها می توانند بفهمند که چه چیزی موجب برانگیختن یا عدم برانگیختن افراد یا گروهها می شود و در نتیجه می توانند همکاری بهتری را با دیگران برنامه ریزی کنند.
4) مدیریت هیجانها: مدیریت هیجانها،توانایی کنترل واداره کردن هیجانها درخود و دیگران است. مدیرانی که این توانایی را دارا هستند، اجازه نمی دهند بدخلقی های گاه و بیگاه در طول روز از آنها سربزند. آنان از توانایی مدیریت هیجانها به این منظور استفاده می کنند که بدخلقی و روحیه بد را به محیط کاری و اداره وارد نکنند یا منشا و علت بروز آن را به شیوه ای منطقی برای مردم توضیح دهند. بنابراین، آنها می دانند که منشا این بدخلقی ها کجاست و چه مدت ممکن است به طول انجامد.
«جردن»، «اشانازی»، «هارتل» و «هوپر» (1999) ابعاد هوش هیجانی در محیط کار را به صورت مدل نشان
داده اند. در این مدل بر اساس ابعاد مایر، سالووی و کارسو، شاخصهای فرعی تر تبیین و ارتباط آنها با هوش هیجانی مرتبط با خود و دیگران که تشکیل دهنده هوش هیجانی محیط کار است. به صورت شکل 1 بیان شده است (شکل شماره یک).
هوش هیجانی و رهبری گروه
توانایی به کارگیری هیجانات یا تولید هیجانها برای تسهیل حل مسئله در کارآیی اعضای گروه نقش مهمی را ایفا می کند. در واقع بارساد (2000) از دانشکده مدیریت ییل در مطالعه ای که راجع به شناخت هیجانی انجام داد، دریافت که گسترش هیجانهای مثبت در داخل گروهها، همکاری و مشارکت اعضای گروه را تسهیل کرده، تعارض را کاهش داده و میزان کارآیی اعضای گروه را بهبود می بخشد. رایس (1999) متخصص آمریکایی در زمینه منابع انسانی، مقیاس چند عاملی هوش هیجانی را روی 164 نفر از کارکنان عادی و 11 نفر از رهبران این کارکنان که در یک شرکت بیمه مشغول به کار بودند، اجرا کرد و با این آزمون به ارزیابی هوش هیجانی آنان پرداخت. همبستگی بین نمره های مربوط به گروه رهبران درآزمون هوش هیجانی با نمره های کارآیی آنان که توسط مدیران اداره درجه بندی شده بود (51/0= r) محاسبه شد. همبستگی بین میانگین نمره های گروه در آزمون هوش هیجانی و امتیا
از سالها پیش روان شناسان متوجه شده اند که برای کسب موفقیت تنها دارا بودن ظرفیتهای هوش عقلانی قوی (IQ) کفایت نمی کند. مطالعات نشان می دهد ، تعداد زیادی از افراد دارای هوش عقلانی و شناختی بالا نتوانسته اند در زمینه شغلی ، زندگی زناشویی ، ایجاد روابط با دیگران و حتی زمینه های تحصیلی موفق باشند. پس از آن نظر دانشمندان از جمله پیتر سالوی و جان مایر به توانمندیهای دیگری جلب شد که بیشتر از جنس هیجانات بودند تا شناختها. این توانمندی که از این پس هوش هیجانی نامیده می شود به توانایی های آموخته شده ای اشاره دارد که به ما کمک می کند تا احساسات و هیجانات خود را درک کرده و کنترل نماییم تا به نفع ما کار کنند نه بر علیه ما.
گاه از خود می پرسیم ، چگونه می توان در کارکنان ایجاد انگیزه کرد؟ یا تحت چه شرایطی می توان دراعضا یک مجموعه کاری یا سازمان، شور و اشتیاق برای بهتر کار کردن را افزایش داد؟ چگونه می توان اعتماد کرد و اعتماد را جلب کرد؟ امید به آینده را چگونه بالا ببریم؟ اضطراب را با چه روشی کاهش دهیم؟ و سوالاتی از این قبیل.
با نگاهی به عبارات انگیزه ، شور و اشتیاق ، اعتماد ، امید،اضطراب و لغات مشابه آن متوجه می شوم ، در باره مقولاتی از جنس هیجانات یا عواطف فکر می کنم نه مولفه های شناختی و عقلانی. یا بهتر بگویم ، به جای صحبت از IQ از ظرفیت دیگری به نام EQ یا چیزی که امروزه هوش هیجانی (Emotional Intelligence = EI) نامیده می شود بحث می کنیم.
هوش هیجانی از پنج مهارت تشکیل شده :
۱ مهارت خود آگاهی:
شناخت احساسات و هیجانات خود به طور آنی و عمیق و استفاده از آن برای راهنمایی در تصمیم گیری های مناسب.
۲ مهارت خود نظم دهی:
توانایی مهار و مدیریت هیجانات و حفظ آرامش برای کمک به تصمیم گیری و بهره گیری از توانمندیهای شناختی به نحو مناسب. هماهنگی با هیجاناتمان به نحوی که به جای اختلال در کارها ، در تسهیل آن به ما یاری رساند.
۳ مهارت خود انگیختگی:
استفاده از عمیقترین علایق خود برای حرکت دادن و هدایت به سمت اهداف تا کمک کند پیش قدم شده و در جهت تکامل و پیشرفت تلاش کنیم ، نه اینکه منتظر مانده تا یک واقعه یا شخص باعث ایجاد انگیزه و حرکت در ما گردد.
۴ مهارت همدلی:
درک آنچه افراد احساس می کنند ، توانایی در نظر گرفتن دیدگاه های دیگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگی با انسان های گوناگون به منظور ارتقای کار گروهی بویژه در محیط کاری و سازمانی
۵ مهارت های اجتماعی:
در روابط با دیگران ، به خوبی کنار آمدن با عواطف خود و دیگران. فهم دقیق موقعیتها و شبکه های اجتماعی. مهارت خوب گوش کردن، و خوب ابراز وجود کردن ، حل تضادها و تعارض ها و استفاده از این مهارتها برای متقاعد سازی ، رهبری و مدیریت.
هوش هیجانی یعنی صداقت، یعنی آگاهی نسبت به احساسات خودمان و دیگران. دکتر دانیل
گلدمن در کتابش به نام کارکردن با هوش هیجانی میگوید «هوش هیجانی مشتمل بر پنج
قابلیت است که سه قابلیت آن در رابطه با تعامل فرد با خودش (درونفردی) و دو قابلیت
دیگر در رابطه با نحوه ِ برخورد فرد با دیگران (برونفردی) است».
این پنج قابلیت عبارتند از:
نقاط قوت و ضعف شما دارد تا بتوانید همزمان از طریق روش مناسب و سازنده احساسات
خود را ابراز کنید.
که انجام میدهیم. مدیریت بر احساس خودتان باعث میشود وقتی با هیجانی روبرو
میشوید با انتخابی منطقی و دلایل کافی رفتاری صحیح در پیش گیرید.
مایوسکننده است. بر اساس نظریه ِ دانیل گلدمن، مجریان و کارگزاران برتر بر موانع
موجود غلبه کرده و میتوانند بر محیط و شرایط موجود تاثیرگذار باشند.
دریچه ِ چشم دیگران ببیند. به طور خلاصه، همدلی نیازمند درک، شناخت و پاسخ مناسب
به هیجانهای دیگران است.
به فرد کمک میکند به طور دائم و مستمر و به طور مثبت با دیگران ازتباط برقرار کند.
روابط موثر، موجب اجماع و توافق عمومی شده و از اهداف گروهها حمایت میکند.
هوش هیجانی میتواند در شرکتهای مختلف موجب موفقیتهای کاری شود.
من از این نظریه دفاع میکنم که هوش هیجانی منافع فردی زیادی در بر دارد، شامل
موفقیت در مسیرهای شغلی، تقویت روابط فردی، افزایش خوشبینی، اعتماد به نفس و
سلامتی.
هوش هیجانی ضمن کاهش فشار روانی (استرس)، محیطی به وجود میآورد که به حفظ سلامت
جسمی و تندرستی بهتر کمک میکند، بهخصوص روی مفهوم دستیابی به سلامت جسمی و
تندرستی بهتر تاکید میکنم.
این فایل در مورد هوش هیجانی در مدیریت و محیط کار و همچنین هوش هیجانی در کودکان می باشد در قالب ورد می باشد وقابل ویرایش است کامل و همه جانبه به موضوع می پردازد در آخر تحقیق یک پرسشنامه نیز می باشد.فایل دارای فهرست و منابع می باشد.
فهرست
رابطه هوش هیجانی با فریب و دروغگویی. 15
آگاهی از موقعیت –انگیزش و عاطفه –رفتار. 17
از دیدگاه سالووی و مایرهوش هیجانی شامل ۵ عضو می شود 18
آگاهی، آرامش خاطر و صمیمیت. 19
۲) خودنظم دهی (خود مدیریتی) : 19
۵) مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران : 21
پنج حیطه اصلی توانایی های هوش هیجانی : 22
ویژگی افراد باهوش هیجانی پائین به شرح زیر است: 23
مراحل هوش عاطفی یا هوش هیجانی. 23
۵- مهارتهای اجتماعی و ایجاد ارتباط.. 24
نقش هوش عاطفی یا هوش هیجانی در سازمان. 28
تاثیر هوش عاطفی یا هوش هیجانی بر کودکان. 30
چگونگی آموزش هوش هیجانی در کودکی. 31
کاربرد هوش هیجانی در مدیریت.. 31
کاربرد هوش هیجانی در مدیریت بازار. 31
کاربرد هوش هیجانی در محیط کار. 40
مدیریت هوش هیجانی (EQ) در محیط کار. 41
پیشینه رویکرد خالص (توانمندی) 46
تفاوت رویکرد خالص و آمیخته. 47
عوامل تاثیر گذار در هوش هیجانی. 48
مهارت های اجتماعی یا تنظیم روابط با دیگران: 51
تأثیر هوش هیجانی ( هوش عاطفی ) بر موفقیت انسان. 56
خصوصیات افراد دارای هوش هیجانی بالا. 58
هوش هیجانی EI و تفاوت آن با IQ.. 58
تفاوت هوش عاطفی و هوش فرهنگی چیست ؟. 63
ابعاد هوش هیجانی در مدیریت و رهبری.. 72
پرسشنامه هوش هیجانی بار – آن. 79
مقدمه
گاه از خود می پرسیم ، چگونه می توان در کارکنان ایجاد انگیزه کرد؟ یا تحت چه شرایطی می توان دراعضا یک مجموعه کاری یا سازمان، شور و اشتیاق برای بهتر کار کردن را افزایش داد؟ چگونه می توان اعتماد کرد و اعتماد را جلب کرد؟ امید به آینده را چگونه بالا ببریم؟ اضطراب را با چه روشی کاهش دهیم؟ و سوالاتی از این قبیل.
با نگاهی به عبارات انگیزه ، شور و اشتیاق ، اعتماد ، امید،اضطراب و لغات مشابه آن متوجه می شوم ، در باره مقولاتی از جنس هیجانات یا عواطف فکر می کنم نه مولفه های شناختی و عقلانی. یا بهتر بگویم ، به جای صحبت از IQ از ظرفیت دیگری به نام EQ یا چیزی که امروزه هوش هیجانی (Emotional Intelligence = EI) نامیده می شود بحث می کنیم.
از سالها پیش روان شناسان متوجه شده اند که برای کسب موفقیت تنها دارا بودن ظرفیتهای هوش عقلانی قوی (IQ) کفایت نمی کند. مطالعات نشان می دهد ، تعداد زیادی از افراد دارای هوش عقلانی و شناختی بالا نتوانسته اند در زمینه شغلی ، زندگی زناشویی ، ایجاد روابط با دیگران و حتی زمینه های تحصیلی موفق باشند. پس از آن نظر دانشمندان از جمله پیتر سالوی و جان مایر به توانمندیهای دیگری جلب شد که بیشتر از جنس هیجانات بودند تا شناختها. این توانمندی که از این پس هوش هیجانی نامیده می شود به توانایی های آموخته شده ای اشاره دارد که به ما کمک می کند تا احساسات و هیجانات خود را درک کرده و کنترل نماییم تا به نفع ما کار کنند نه بر علیه ما. هوش هیجانی از پنج مهارت تشکیل شده :
۱ مهارت خود آگاهی:
شناخت احساسات و هیجانات خود به طور آنی و عمیق و استفاده از آن برای راهنمایی در تصمیم گیری های مناسب.
۲ مهارت خود نظم دهی:
توانایی مهار و مدیریت هیجانات و حفظ آرامش برای کمک به تصمیم گیری و بهره گیری از توانمندیهای شناختی به نحو مناسب. هماهنگی با هیجاناتمان به نحوی که به جای اختلال در کارها ، در تسهیل آن به ما یاری رساند.
۳ مهارت خود انگیختگی:
استفاده از عمیقترین علایق خود برای حرکت دادن و هدایت به سمت اهداف تا کمک کند پیش قدم شده و در جهت تکامل و پیشرفت تلاش کنیم ، نه اینکه منتظر مانده تا یک واقعه یا شخص باعث ایجاد انگیزه و حرکت در ما گردد.
۴ مهارت همدلی:
درک آنچه افراد احساس می کنند ، توانایی در نظر گرفتن دیدگاه های دیگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگی با انسان های گوناگون به منظور ارتقای کار گروهی بویژه در محیط کاری و سازمانی
۵ مهارت های اجتماعی:
در روابط با دیگران ، به خوبی کنار آمدن با عواطف خود و دیگران. فهم دقیق موقعیتها و شبکه های اجتماعی. مهارت خوب گوش کردن، و خوب ابراز وجود کردن ، حل تضادها و تعارض ها و استفاده از این مهارتها برای متقاعد سازی ، رهبری و مدیریت.
هوش هیجانی یعنی صداقت، یعنی آگاهی نسبت به احساسات خودمان و دیگران. دکتر دانیل
گلدمن در کتابش به نام کارکردن با هوش هیجانی میگوید «هوش هیجانی مشتمل بر پنج
قابلیت است که سه قابلیت آن در رابطه با تعامل فرد با خودش (درونفردی) و دو قابلیت
دیگر در رابطه با نحوه ِ برخورد فرد با دیگران (برونفردی) است».
این پنج قابلیت عبارتند از:
نقاط قوت و ضعف شما دارد تا بتوانید همزمان از طریق روش مناسب و سازنده احساسات
خود را ابراز کنید.
که انجام میدهیم. مدیریت بر احساس خودتان باعث میشود وقتی با هیجانی روبرو
میشوید با انتخابی منطقی و دلایل کافی رفتاری صحیح در پیش گیرید.
مایوسکننده است. بر اساس نظریه ِ دانیل گلدمن، مجریان و کارگزاران برتر بر موانع
موجود غلبه کرده و میتوانند بر محیط و شرایط موجود تاثیرگذار باشند.
دریچه ِ چشم دیگران ببیند. به طور خلاصه، همدلی نیازمند درک، شناخت و پاسخ مناسب
به هیجانهای دیگران است.
به فرد کمک میکند به طور دائم و مستمر و به طور مثبت با دیگران ازتباط برقرار کند.
روابط موثر، موجب اجماع و توافق عمومی شده و از اهداف گروهها حمایت میکند.
هوش هیجانی میتواند در شرکتهای مخ
هوش هیجانی چیست؟
از سالها پیش روان شناسان متوجه شده اند که برای کسب موفقیت تنها دارا بودن ظرفیتهای هوش عقلانی قوی (IQ) کفایت نمی کند. مطالعات نشان می دهد ، تعداد زیادی از افراد دارای هوش عقلانی و شناختی بالا نتوانسته اند در زمینه شغلی ، زندگی زناشویی ، ایجاد روابط با دیگران و حتی زمینه های تحصیلی موفق باشند. پس از آن نظر دانشمندان از جمله پیتر سالوی و جان مایر به توانمندیهای دیگری جلب شد که بیشتر از جنس هیجانات بودند تا شناختها. این توانمندی که از این پس هوش هیجانی نامیده می شود به توانایی های آموخته شده ای اشاره دارد که به ما کمک می کند تا احساسات و هیجانات خود را درک کرده و کنترل نماییم تا به نفع ما کار کنند نه بر علیه ما.
گاه از خود می پرسیم ، چگونه می توان در کارکنان ایجاد انگیزه کرد؟ یا تحت چه شرایطی می توان دراعضا یک مجموعه کاری یا سازمان، شور و اشتیاق برای بهتر کار کردن را افزایش داد؟ چگونه می توان اعتماد کرد و اعتماد را جلب کرد؟ امید به آینده را چگونه بالا ببریم؟ اضطراب را با چه روشی کاهش دهیم؟ و سوالاتی از این قبیل.
با نگاهی به عبارات انگیزه ، شور و اشتیاق ، اعتماد ، امید،اضطراب و لغات مشابه آن متوجه می شوم ، در باره مقولاتی از جنس هیجانات یا عواطف فکر می کنم نه مولفه های شناختی و عقلانی. یا بهتر بگویم ، به جای صحبت از IQ از ظرفیت دیگری به نام EQ یا چیزی که امروزه هوش هیجانی (Emotional Intelligence = EI) نامیده می شود بحث می کنیم.
هوش هیجانی از پنج مهارت تشکیل شده :
۱ مهارت خود آگاهی:
شناخت احساسات و هیجانات خود به طور آنی و عمیق و استفاده از آن برای راهنمایی در تصمیم گیری های مناسب.
۲ مهارت خود نظم دهی:
توانایی مهار و مدیریت هیجانات و حفظ آرامش برای کمک به تصمیم گیری و بهره گیری از توانمندیهای شناختی به نحو مناسب. هماهنگی با هیجاناتمان به نحوی که به جای اختلال در کارها ، در تسهیل آن به ما یاری رساند.
۳ مهارت خود انگیختگی:
استفاده از عمیقترین علایق خود برای حرکت دادن و هدایت به سمت اهداف تا کمک کند پیش قدم شده و در جهت تکامل و پیشرفت تلاش کنیم ، نه اینکه منتظر مانده تا یک واقعه یا شخص باعث ایجاد انگیزه و حرکت در ما گردد.
۴ مهارت همدلی:
درک آنچه افراد احساس می کنند ، توانایی در نظر گرفتن دیدگاه های دیگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگی با انسان های گوناگون به منظور ارتقای کار گروهی بویژه در محیط کاری و سازمانی
۵ مهارت های اجتماعی:
در روابط با دیگران ، به خوبی کنار آمدن با عواطف خود و دیگران. فهم دقیق موقعیتها و شبکه های اجتماعی. مهارت خوب گوش کردن، و خوب ابراز وجود کردن ، حل تضادها و تعارض ها و استفاده از این مهارتها برای متقاعد سازی ، رهبری و مدیریت.
هوش هیجانی یعنی صداقت، یعنی آگاهی نسبت به احساسات خودمان و دیگران. دکتر دانیل
گلدمن در کتابش به نام کارکردن با هوش هیجانی میگوید «هوش هیجانی مشتمل بر پنج
قابلیت است که سه قابلیت آن در رابطه با تعامل فرد با خودش (درونفردی) و دو قابلیت
دیگر در رابطه با نحوه ِ برخورد فرد با دیگران (برونفردی) است».
این پنج قابلیت عبارتند از:
نقاط قوت و ضعف شما دارد تا بتوانید همزمان از طریق روش مناسب و سازنده احساسات
خود را ابراز کنید.
که انجام میدهیم. مدیریت بر احساس خودتان باعث میشود وقتی با هیجانی روبرو
میشوید با انتخابی منطقی و دلایل کافی رفتاری صحیح در پیش گیرید.
مایوسکننده است. بر اساس نظریه ِ دانیل گلدمن، مجریان و کارگزاران برتر بر موانع
موجود غلبه کرده و میتوانند بر محیط و شرایط موجود تاثیرگذار باشند.
دریچه ِ چشم دیگران ببیند. به طور خلاصه، همدلی نیازمند درک، شناخت و پاسخ مناسب
به هیجانهای دیگران است.
به فرد کمک میکند به طور دائم و مستمر و به طور مثبت با دیگران ازتباط برقرار کند.
روابط موثر، موجب اجماع و توافق عمومی شده و از اهداف گروهها حمایت میکند.
هوش هیجانی میتواند در شرکتهای مختلف موجب موفقیتهای کاری شود.
من از این نظریه دفاع میکنم که هوش هیجانی منافع فردی زیادی در بر دارد، شامل
موفقیت در مسیرهای شغلی، تقویت روابط فردی، افزایش خوشبینی، اعتماد به نفس و
سلامتی.
هوش هیجانی ضمن کاهش فشار روانی (استرس)، محیطی به وجود میآورد که به حفظ سلامت
جسمی و تندرستی بهتر کمک میکند، بهخصوص روی مفهوم دستیابی به سلامت جسمی و
تندرستی بهتر تاکید میکنم.
وقتی دچار فشار روانی میشویم این احساسات از سمت کمر حرکت و تا دستها امتداد
مییابد و آنها را تحت تاثیر قرار میدهد.
افرادی که به دلیل فشار روانی برای مشاوره مراجعه میکردند افرادی ناامید بوده که
دست از همه ِ احساسات خود کشیده بودند، حالتی خمیده داشته و برای پاسخ دادن به هر
سوالی فقط شانههای خود را بالا میانداختند. هوش هیجانی میتواند مزایای شغلی فراوانی از قبیل بهبود ارتباطات و کاهش تعارضات در
محیط کار به دنبال داشته باشد. با برقراری ارتباط میتوانید اعتماد افراد را به دست
آورید. در محیط کار، اول نیازمند اعتمادسازی هستید.
تاثیر رفتار و حرکات، به مراتب بیشتر از ادای کلمات است. بیش از 65 درصد ارتباطات
را علایم تنگفتاری (زبان بدن) تشکیل میدهد. ارسال پیامها صرفا در قالب کلمات
صورت نمیگیرد بلکه میتواند به وسیله ِ حرکات بدن نیز ارسال شود، لذا هوش هیجانی
کمک میکند تا پیامها را بهتر مدیریت کنید.
هوش هیجانی در محیط کار میتواند به عنوان یک مزیت تلقی شود. ارتقاء شغلی هر فرد
بستگی به مهارتهای هوش هیجانی دارد. بنابراین هوش شناختی (IQ) نمیتواند
پیشبینیکننده ِ خوبی برای موفقیتهای شغلی فرد باشد.
هوش شناختی میتواند فرد را تا دم درب موفقیت ببرد ولی این هوش هیجانیست که از
ابتدا میتواند از شما یک مجری و کارگزار برتر بسازد.
به هنگام استخدام کارکنان به مهارتهای فنی آنان نیازمند هستید اما موضوع به
همینجا ختم نمیشود، چون اگر این افراد دارای بهترین مهارتهای فنی هم باشند ولی
عنان خود را به دست روزگار بسپارند و کنترلی بر هیجانهای خود نداشته باشند در
انجام وظایف حتما شکست میخورند.
داشتن مهارتهای فنی برای انجام کار مهم هستند، مشاغلی مانند حسابداری، هتلداری،
امور اداری و تحقیق و پژوهش نیازمند مهارتهای خاصی هستند، اما باید بدانیم برای
انجام وظایف به انسان نیاز داریم و مهم است که بپذیریم همه ِ ما دارای هیجانهایی
هستیم.
بنابراین هوش هیجانی عامل مهمی در تحقق اهداف تجاریست و موجب افزایش بهرهوری،
کاهش اتلاف زمان و غیبتهای ناشی از بیماری کارکنان میشود.
هوش هیجانی موجب افزایش چرخه ِ نوآوری میان کارکنانی میشود که ایدههای جدید را
مطرح میکنند، بهبود میبخشند و یا در نهایت اجرا میکنند.
وقتی به دنبال دلیل غیبت دانشجویان در آزمایشگاه بودم، متوجه شدم دانشجویان به این
دلیل از کار در آزمایشگاه خودداری میکردند که اساتید از هوش هیجانی پائینتری نسبت
به دانشجویان برخوردار بودند.
به صراحت میگویم هوش هیجانی نوعی رفتار یا انتخابی در زمینه ِ کسبوکار است. ما
باید برای گسترش فرهنگ کاری بر مبنای هوش هیجانی که بسیار فراگیر است تلاش کنیم.
در ارتباط با دیگران در محیط کار یا خانواده مهم نیست چه جملاتی میگویید بلکه مهم،
چگونه گفتن آن جمله است. هوش هیجانی در محیط کار کمک میکند تا بهتر بتوانیم
احساسات خودمان را ابراز کنیم و مکنونات قلبیمان را در قالب کلمات بهتر ادا کنیم
تا برای دیگران قابل فهمتر باشد.
در خاتمه این جمله را از دانیل گلدمن نقل میکنم که "در زندگی هیچ چیز بزرگی تا
کنون به دست نیامده است مگر آنکه پشت آن قدرت هیجان نهفته باشد".
هوش عاطفی، هوش احساسی یا هوش هیجانی (به انگلیسی: Emotional intelligence | EI) شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجانهای خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EI بالایی دارد، سه مؤلفه هیجانها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق میکند: مؤلفه شناختی، مؤلفهٔفیزیولوژیکی و مؤلفه رفتاری. متونِ علم مدیریت بر این باورند که رهبران و مدیران، با هوشهای هیجانیِ بالاتر، توان بیشتری برای هدایتِ سازمانِ تحت کنترلشان دارند. یافتههای جدید نشان میدهد کارکنانی که دارای وجدان کاری و احساس وظیفه شناسی بالایی هستند، اما فاقدِ هوش هیجانی و اجتماعی اند، در مقایسه با کارکنان مشابهی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند، عملکرد ضعیف تری دارند. از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این اینگونه بر میآید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. هوش هیجانی، اصطلاحِ فراگیری است که مجموعه گستردهای از مهارتها و خصوصیات فردی را دربرگرفته و به طور معمول به آن دسته مهارتهای درون فردی و بین فردی گفته میشود که فراتر از دایره مشخصی از دانشهای پیشین، چون بهرهٔ هوشی و مهارتهای فنی یا حرفهای است.
ارسطو میگوید: