عنوان : شناخت مولوی و شمس تبریزی
قالب بندی :word
تعداد صفحات: 37
محتویات
شناخت مولوی و شمس تبریزی
مروری بر مقالههاى:
«شمس به روایت شمس» و «شمس در اشعار مولانا»
در گشت و گذار بر نامهها و مقالهها، به دو مقاله برخوردم که هر چه بیشتر تأمل کردم آنها را از مبانی و روشهای منطقی اهل بحث و استدلال دورتر یافتم، به گونهای که با اطمینان باید گفت: "اگر نویسنده محترم آن مقالات، فرصت تحقیق و مطالعه کافی برای شناخت درخور مشایخ تصوّف و عرفان، و سیر در ادّعاهای بىجای ایشان مىداشت، و بار دیگر به تأمل بر دیدگاه خود مىنشست، از چاپ و نشر نوشته خویش صرفنظر مىکرد".
مقالههای مورد نظر، یکی از مشایخ تصوف و عرفان "شمس تبریزى" را ـ که راه و اعتقادی جدا از شاهراه هدایت عقل و قرآن و اهل بیت علیهمالسلام دارد ـ بر عرش سلطنت و ابهت و جلال و عظمت خورشید جانفروزی نشانده است که شمسِ گیتىفروز فلک، شمع مرده ایوان "نورٌ علی نور" او هم به حساب اندر نیست. آنچه بر شگفتی مىافزاید این است که مجله چاپ کننده مقاله معترف است که نظریؤ ارائه شده در آن نوشته، چنانچه از طرف غیر شخص مؤلف آن ـ که مجتهد معرفی شدهاند ـ ابراز مىشد به چاپ و نشر آن اقدام نمىکرد!! این مطلب ظاهرا تصریح در این معناست که مجله با سابقهای چون کیهان فرهنگی روش علمی و برهانی را کنار نهاده و بجای تأمل در اتقان و استحکام استدلالات، توجه را به فرد و عناوین علمی معطوف داشته و شخصیت نویسنده را مورد توجه قرار مىدهد و این موردی است که با کمال احترام باید گفت: جای گلایه دارد!
باری متحیر ماندم، گر چه در پاسخ هر یک از دلیلهای ابراز شده در مقاله، دهها دلیل قطعی و روشن وجود دارد، اما بر آن شدم که از همه آنها چشم بپوشم، چرا که در این نگاه گذرا بیشتر به ضروریات و مسلماتی اشاره مىکنیم که بیان ادله آن جز تضییع وقت چیزی دیگر نخواهد بود. مقالههای مورد اشاره بر این ادعاست که:
"شمس تبریزى"، معشوق و معبود و پیر و مرشدِ ملا محمد بلخی رومی مشهور به "مولوى"، در کلمات خود و مریدش دارای اوصافی نمایانده شده است که بر اساس آن مىتوان گفت: شخصِ او کسی جز امام زمان شیعیان نیست، و ای بسا که پیرِ صوفی قونیه خدمت مولای انس و جان و ولی کون و مکان رسیده، و او را "شمس تبریز" نام نهاده باشد!!
نویسنده محترم مقاله، بر خلاف روش شایسته اهل تحقیق و پژوهش ـ که سخن هیچ کس را به صرف ادعای خودش نمىپذیرند ـ دلیل مدعای خویش را این مىشمارند که: "شمس تبریزى" در کلمات خودش، و دلداده شوریدهاش ملامحمد بلخى، دارای مقاماتی دانسته شده است که آن مقامات، اختصاص به امام زمان شیعیان داشته، و جز او کسی دیگر نتواند بود!
خدایان، و خدا آفرینان!!
چنانچه مؤلف محترم مقاله فوق، اندکی تأمل نمایند تصدیق خواهند کرد که اگر این دلیل ایشان پذیرفته شود ـ یعنی سخن هر کسی بدون برهان و به صرف ادعای خودش مورد قبول واقع شود ـ باید به راحتی بتوان پذیرفت که: "فرعون" هم خدای جهانیان است، زیرا فرعون نیز در ادعای خویش، خود را دارای مقامی دانسته است که جز بر خدای جهانیان تطبیق نمىکند!! و البته از دنباله این صف، "نمرود" و سایر مدعیان خدایی هم در خواهند رسید! به راستی اگر کسی دارای چنین منطقی باشد و بپذیرد که "پیر محمد" فرزند "ملک داد" تبریزى، طفل دبستان درویشی "ابوبکر سلّه باف" امام زمان باشد، آیا با همین برهان، فرض پذیرش فرعون و نمرود به عنوان خدا برایش مشکل خواهد بود؟
همچنین آیا نمىتوان بر مبنای چنین استدلالی ادعا کرد که: "مسیلمه کذّاب" ، و سجّاح ، و "احمد قادیانى" و "میرزا علىمحمد شیرازى" و "میرزا حسینعلی بهاء" و سایر مدعیان دروغین نبوت و رسالت نیز پیامبران الهی بودهاند؟ زیرا تمامی ایشان مدعی مقاماتی بودهاند که بر پیامبران تطبیق مىکند. بلکه برخی از ایشان را باید هم خدا و هم پیامبر و هم امام دانست، چه اینکه ایشان روزی مدعی امامت و روزی مدعی نبوت، و دیگر روز مدعی الوهیت، بلکه گاهی هم خود را "خدای خدایان" دانستهاند!!
و نیز بر مبنای چنین منطقی آیا نمىتوان گفت که:
معاویه و یزید و سایر خلفای غاصب حقوق امامان معصوم علیهمالسلام ، امامان شیعه، و وارثان مقام رسولاللّه صلی الله علیه وآله بودهاند؟ زیرا همگی ایشان مدعی مقاماتی بودهاند که اختصاص به امامان شیعه دارد!!
ادعا، دلیل؟!
مؤلف محترم مقاله مزبور تا آنجا پیش رفتهاند که بر اساس ادعاهای شمس تبریزی در مورد خودش، او را "عین حق" دانسته، و مطالبه هر گونه دلیل و برهان از او را نابجا شمردهاند!! در حالی که روشن است شیعیان بر اساس حکم قطعی عقل، و مطابق با فرموده زیبا و دلنشین خداوند متعال: ـ«قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین»: "اگر راست مىگویید، برهان خود را بیاورید" حتی امامت امامان خود را هم بدون برهان قاطع نپذیرفتهاند، و هیچگاه سرگشته و مسحور ادعاهای خالی از برهان مدعیان دروغین مقامات اولیای حقیقی خداوند متعال نبودهاند.
اصولاً باید دانست که: پذیرش ادعای نبوت و امامت، جز بر اساس برهان معقول نیست، و هر گونه توهمی بر خلاف این مطلب، نادرست بوده؛ و چنانچه به قرآن و مکتب وحی نسبت داده شود، ناشی از سوء فهم معنای آموزههای مکتب وحی خواهد بود.
گرچه ما هرگز از خود انتظار نداریم که حتی پایینترین درجات مقامات امامان شیعه را چنانکه هست بشناسیم، ولی ای کاش تمامی دوستان آل اللّه، حداقل نسبت به مشایخ و پیران و اقطاب اهل تصوف و عرفان ـ که خطرناکترین سدّ راه هدایتگران آسمانىاند ـ معرفت صحیحی داشتند، و مىدانستند مقامات و مراتبی که در مقاله مورد اشاره نشانه "امام زمان بودنِ" شمس تبریزی شمرده شده است، چیزهایی است که پیوسته صوفیان و درویشان و عارفانِ مخالف اهل بیت عصمت علیهمالسلام ، فراتر از آن را به اقطاب و پیران و مشایخ خویش نسبت دادهاند، تا بر اساس آن بتوانند به معارضه با اولیای حقیقی خداوند آمده، و صحنه سرخ کربلا را بر صفحه تاریک نوشتههای خویش در مورد تمامی معصومین علیهمالسلام تکرار کنند، تا آنجا که حق و باطل به هم آمیخته، و به طور کلی نام و نشانی از خاندان نبوت و شؤون عصمت باقی نماند.
البته هر کسی مىداند که مقتضای چنین نقشههای شومی برای نابود کردن سعادت جامعه انسانی این است که ایشان، پای از گلیم خویش فراتر برده، و به صراحت مدعی مقامات اولیای الهی باشند، نه اینکه خود را افرادی عادی دانسته، به عجز و جهل خود اعتراف کنند!! (گر چه بسا ملحدین و کفاری که اصلا با شؤون اولیای معصوم الهی کاری نداشته، و در عین بىدینی و هوسرانی خود هرگز به معارضه و مبارزه با اولیای خداوند برنخاسته باشند، اما این سرسلسلههای تحریف عقاید و معارف انسانهای بىپناه، مقامات اولیای حقیقی خداوند را به خوبی شناخته، خود را همطراز ایشان، و گاهی بالاتر از آنان دانستهاند، و با ادعاهای نابجای خود، تشنگان هدایت را از سرچشمه زلال علوم آسمانى، و آستان قدس ابواب رحمت خداوند، به کویر خشک اندیشههای خودساخته، و کورهراه سلوکهای خویش پرداخته کشاندهاند. که اگر اینان نبودند چه بسیار کسانی که مسیر هدایت الهی را به خوبی یافته، و به فلاکت در زندگی دنیا، و عذاب ابدی در نشئه آخرت گرفتار نمىشدند).
اینک آیا شگفت نیست که همین اکاذیب و ادعاهای واهی آنان، دلیل الوهیت و نبوت و امامت آنان در شمار آید؟!!
استثنای بىجا
"پیر محمد ملکداد" ، نه اولین و آخرین کسی است که از این ادعاهای نابجا داشته است، و نه، تنها کسی بوده است که در آن محیط صوفىپرور و جامعه بىبند و بار (که شواهد آن را نشان خواهیم داد)، با ادعاهای واهی خود ماهیت منحرف و دور از دین و برهان خویش را نمایانده است، و چنانچه ممکن باشد او را امام زمان شیعیان قلمداد کرد، باید اعتقاد داشت که تنها در همان زمان، دهها امام زمان برای شیعیان وجود داشته، و ـ العیاذ باللّه ـ در طولِ زمان، امام زمان شیعیان در کسوت پیری و درویشی مشایخ و اقطاب بىشمار تصوف و عرفان ، پیوسته مردم را به سوی "ادعای خدایى" و" جبر و نفی اختیار" و "تشبیه ذات خداوند به مخلوقات " و "استهزا کردن تعزیت و سوگواری سالار مظلومان" و "رقص" و "غنا" و "سماع" و... (چنانچه شواهد آن را بیان خواهیم کرد) دعوت مىکرده است!!
علىرغم تبلیغات گسترده و توخالىای که در مورد عرفان و تصوف انجام مىگیرد، و عموم مردم آنها را بدون تأمل و تفکر مىپذیرند، کسانی که حقیقت هر مکتب و آیینی را از متون دست اول آن جست و جو مىکنند، و از نزدیک با اعترافات و نصوص صریح عرفا و متصوفه سر و کار دارند، و فریفته اندیشههای بزک شده به ظواهرِ آیات و روایاتِ بىربط به مدعاهای خلاف عقل و دین ایشان نمىشوند، به خوبی مىدانند که: تصوف و عرفان، معجونی است که نتیجه زحمات و ریاضاتِ غیر معقول، و پیوندها و ارتباطهای مرموز با نیروهای جنیان و شیاطین، و سحر و جادو و طلسمات و تسخیرات، و تلقینات و توهماتی است که در گذر تاریخ، مرتاضان و جاهطلبان و خیالبافان ـ چه مسلمان باشند و چه غیر مسلمان، و چه مؤمن باشند و چه هندو و بىدین و کافر و ملحد ـ در مقابله با سیره انبیا و رهبران الهى، به چنگ آوردهاند، و با به نمایش گذاشتن کارهای عجیب و غریب و عوامفریبی که محصول طبیعی آ ن اعمال و ریاضات است، عموم مردم را فریفته خود ساختهاند.
12 صفحه
قابل ویرایش
فهرست
عنـــــــوان
صفحه
مقدمه1
سفر صائب به هند3
مذهب صائب4
خلق و خوی صائب4
ممدوحان صائب4
آثار صائب5
سبک هندی یا اصفهانی5
سبک و شیوهٔ صائب6
اشاره به زادگاه7
نمونه غزلها7
چهره و مقام صائب در نثر معاصرانش7
اوضاع اجتماعی زمان صائب و سرگذشت شعر در این عهد8
وفات صائب
10
نتیجه گیری
11
منابع
12