مشخصات فایل
عنوان: نقش والدین و مردمان در رشد زبانی کودک
قالب بندی: word
تعداد صفحات:12
محتویات
نقش والدین و مردمان در رشد زبانی کودک
نظریه ی تقلید یا رفتارگرایی
شیوه ی فطرت گرایانه
شیوه ی شناختی
شیوه ی همخوان (تداعی)
زبان و رشد فرآیندهای ذهنی کودک
نقش تقلید در زبان آموزی کودک
درون نهاد زبانی کودک
خلاصه
منابع و مراجع
قسمتی از مقاله
«نقش والدین و مردمان در رشد زبانی کودک»
«آیا به نوای دیگران به ترنم می آییم»
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
«ایرج میرزا»
تا مدتی نه چندان پیش عقیده ی عامه و بعضی از خواص همنوا با شاعر خوشکدام و بذله گوی تما ایرج میرزا بود که «زبان» نیز در راستای دیگر مهارت ما یاد دادنی است یعنی مادر با گذاشتن الفاظ بر زبان کودک او را به ترنی وا می دارد همچون جوجه پرندگان که به نوای مادر به ترنم در می آیند .
نظریه ی تقلید یا رفتارگرایی :
از نظر رفارگرایان کودکان زبان را به عنوان فرآیندی تقلید و تقویت می آموزند . کودک با تقلید کردن گفته های شنیده شده از اطرافیان و با تقویت پاسخ هایشان ، با تکرار و تصحیح این شنیده ها و از طریق عکس العمل هایی که بزرگترها نسبت به آن ها نشان می دهند زبان را فرا می گیرند . از نظر آن ها کودک با لوحی پاک به دنیا پا می گذارد ؛ یعنی با ذهنی عاری از تصورات قبلی راجع به جهان یا زبان . کودک سپس ، به وسیله ی محیط خود به زبان شکل می دهد و آرام آرام به کمک عوامل تقویت کننده نسبت به محیط خود شرطی می شود . این نظریه از چندین جهت مورد چالش قرار گرفته است .
شیوه ی فطرت گرایانه :
طرف مقابل رفتارگرایی مدعی است که طفل همراه با دانش فطری خاصی به دنیا می آید ، دانشی که نه تنها شامل آمادگی های قبلی و گرایشهای کلی بلکه شامل علم بر ماهیت زبان و جهان است . سپس ، طفل از طریق اعمال اراده ی خود و با تکامل بخشیدن بدین مجموعه های دانش ، بر محیط خویش تأثیر می گذارد .
یکی از منتقدین رفتارگرایی نوام چامسکی زبان شناسی آمریکایی است که ادعا کرد که کودکان با توانائی ذاتی رشد زبان به دنیا می آیند . یعنی مغز انسان آماده ی فراگیری است به طوری که وقتی در معرفی زبانی خاصی قرار می گیرد اصول کلی خاص برای کشف ساختار زبان به طور خودکار شروع به عمل می نماید . این اصول «وسیله فراگیری زبان» را تشکیل می دهند . کودک با این وسیله برای فهمیدن گفته های اطراف خود یا درون داد به فرضیه سازی درباره ی ساخت و ساختن سلامت به کار می برد .
شیوه ی شناختی :
ژان پیاژه رشد جامع الاطراف را نتیجه ی کنش متقابل و سن کودک و محیط او /// کنش متقابل و مکمل بین استعدادهای شناختی در حال رشد او از یک طرف و تجربه ی زبانی وی از طرف دیگر می داند . آنچه کودک درباره ی زبان می آموزد ، تابع چیزی است که از قبل درباره ی دنیا می داند . از نظر آنان فراگیری زبان را باید در متن رشد فکری کودک مطالعه کرد . ساختارهای زبانی فقط هنگامی رشد خواهند کرد که مبانی شناختی قبلاً بوجود آمده باشد مثلاً قبل از به کارگیری مفهوم مقایسه کردن کودک باید مفهوم اندازه را آموخته باشد .
شیوه ی همخوان (تداعی) :
در سال 1972 جان مک نامارا مقاله ای متشر کرد که استدلال چامسکی را درباره ی وسیله ی فراگیری زبان واژگون کرد . به جای این ادعا که کودکان یک وسیله ای فراگیری «ذاتی» دارند که محتوی آن خاصی زبان است ، با این نتیجه که کسب زبان زودتر از دیگر مهارت های عقلی جریان می یابد ، مک نامارا گفت که کودکان دقیقاً به این علت قادر به یادگیری زبان هستند که برخی مهارت های دیگر دارند و به ویژه به این علت که کودکان توانایی نسبتاً تکامل یافته ای برای درک کردن برخی از انواع وضعیت های روابط بلافصل و سیستم انسانی دارند . یادگیری زبان بی شک برای مدتی دراز پیوند ناگسستنی بیشتری با عناصر غیرزبانی خواهد داشت تا با هر چیز دیگری که تاکنون گفته شده است .
زبان و رشد فرآیندهای ذهنی کودک :
برای پیوندهای میان و پیشرفت زبانی و رشد کلی ذهن کار آسانی نیست ، زیرا فرآیندهای ذهن کودک ، هم بر اثر نضج و هم بر اثر شرایط زندگی دچار تغییر می گردد و تفکیک این دو عامل از عامل زبان که در تشکیل فرآیندهای ذهنی کودک دخالت دارد ، بسیار دشوار است و غالب محققان در ریشه یابی و پیشرفت های ذهن کودک راه خطا رفته اند .
پیاژه رشد فکری و /// آموزش را دو فرآیند کاملاً مجزا از هم می داند و وظیفه ی آموزشی را صرفاً آشنا ساختن کودک با روش های تفکر اشخاص بزرگ سال می داند ، در صورتی که ویگوتسکی در بررسی تفکر کودک به تأثیر متقابل رشد و آموزش توجه کافی دارد . به عقیده ی ویگوتسکی معنای واژه هنگامی پدیده ی زبانی محسوب می شود که زبان با اندیشه در می آمیزد . او معترف است که تفکر صرفاً در قالب واژه ها بیان نمی شود ، بلکه با استعانت آن ها به وجود می آید .
یکی از پیشاهنگان این نظر که زبان بر اندیشه تأثیر می گذارد ، بنجامین و ورف بود که با ادوارد ساپیر فرضیه ی بسیار مشهور ساپیر ـ ورف درباره ی نسبیت زبانی را مشکل دادند . طبق این فرضیه هر زبان «جهان بینی» خاصی بر گویندگان خود تحمیل می کند .
جروم برونر ، الور ، و گرین فیله (1966) منابع رشد ذهنی را ، که متأثر از زبان است را مشخص نمودند ، منابع مانند : کلمات که مفاهیم را شکل می دهند ، مکالمات میان والدین و کودک ، یا بین معلم و کودک که در جهت دادن به دیدگاه کودک و تربیت وی مؤثر است و نیز منابع دیگر . پژوهشها بدین واقعیت اشاره داشته است که رشد شناختی و رشد زبانی به وجهی تفکیک ناپذیر در هم پیوسته است و وابستگیهای متقابل بین آن ها وجود دارد .
نقش تقلید در زبان آموزی کودک :
براون (1980) اظهار می دارد که عقیده ی شایع این است که کودکان «مقلدهای خوبی» هستند . ما کودکان را مشخصاً تقلید کننده های می دانیم و بعد نتیجه گیری می کنیم که تقلید یکی از استراتژه های مهمی است که کودک در فراگیری زبان به کار می برد . این نتیجه گیری در سطح کلی نادرست نیست . در واقع ، تحقیقات نشان داده است که بازگویی استراتژی مخصوصاً بارزی در اوایل یادگیری زبان و جنبه ی مهمی از فراگیری دستگاه واجی زبان در این دوره است .
اما باید پرسید که چه نوع تقلید مورد نظر است . به گمان رفتارگراها یک نوع تقلید وجود دارد ، ولی تقلید عمیق تری داریم که در فرآیند فراگیری زبان از اهمیت بیشتری برخوردار است . نوع اول تقلید روساختی است ، که در آن شخص اجزاء سطحی زبان را تقلید می کند و به جای توجه به نظام معنایی ، به نظام واجی زبان می پردازد . مراحل آغازین فراگیری زبان کودک ممکن است شامل مقدار زیادی تقلید سطحی باشد ، ولی وقتی که به اهمیت سطح معنایی زبان پی برد ، عمدتاً به این سطح معنایی یعنی ژرف ساخت زبان می پردازد . او دیگر دست به کار تقلید ژرفساخت می شود .
و . . .