در مورد پایان و زوال عمر مدرنیته و تمدن مدرن نیز آرا مختلف و متفاوتى ارایه شده است. برخى از محققان غربى، بحران هاى جدى و نابسامانى هایى را که امروزه، روند تجدد - عملا و نظرا - با آن ها مواجه شده است، را نشانه هاى کهولت و بلکه احتضار و رو به زوال رفتن آن تلقى کرده از به وجود آمدن دوران جدیدى به نام پسامدرن، یا پست مدرن (postmodern) خبر مى دهند. کسانى نیز باپذیرفتن بسیارى از بحران ها و چالش ها معتقدند: تمدن مدرن قادر است با بازنگرى و بازسازى مؤلفه هاى فکرى و تمدنى اش، خود را از ورطه بحران و هلاک برهاند. «هابرماس » یکى از اندیشمندان مشهور معاصر، طرفدار جدى این تفکر بوده و براى نجات ایده و فرهنگ مدرن تاملات فراوانى دارد. کسانى نیز اساسا دوره پست مدرن و اندیشه پست مدرنیسم را مولود و زاییده مدرنیته و مدرنیسم - و لازمه نوآورى و باز اندیشى آن - تلقى مى کنند و با در مقابل قرار دادن آن دو با هم مخالفند. بدین حساب پست مدرنیته، یا پست مدرن، شکل و شمایل جدید و سازوکارى نوین از مدرنیته و مدرنیسم خواهد بود.
عرصه هاى تجدد
اگر مدرنیته و تجدد را نامى براى خصایص و ویژگى هاى تمدن و فرهنگ جدید غرب بدانیم، پس مى توان نتیجه گرفت که تمامى عرصه هاى حیات غربى در واقع جزو قلمرو و حوزه استحفاظى مدرنیته است؛ به عبارت دیگر فرآیند مدرنیته تمام عرصه هاى زندگى و تمدن جدید را تا آن جا که توانسته فتح کرده است. در واقع عرصه و سیطره مدرنیته شامل حوزه هاى گوناگون فکرى و عملى؛ از قبیل فلسفه، علم، معرفت شناسى، جامعه شناسى، روان شناسى، دین، اخلاق، سیاست، هنر، ادبیات و... مى شود. از این رو پروژه و طرح مدرنیته مدعى بوده است که در همه این حوزه ها، و همه عرصه هاى زندگى فردى و اجتماعى بهترین تفکر و «بهترین شیوه زندگى » را به ارمغان خواهد آورد. در واقع نوید قطعى و جازم تمدن متجدد، از ابتدا این بوده است که با زدودن خرافات، موهومات، سنت ها، اسطوره ها و... و با پیروى از عقل و خرد (reason) و با اتکاى به علم (science) انسان را به آرمان شهر، مدینه فاضله (utopia) و به امنیت، رفاه، نیک بختى و سعادت خواهد رساند.
تجددگرایى (مدرنیسم)
در مورد معناى این واژه نیز اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد. هم چنین باید دانست که این مفهوم در حوزه هاى مختلفى به کار مى رود، در یک معناى عام - صرف نظر از معانى خاص آن - مى توان گفت: تجدد گرایى، یا مدرنیسم عبارت است از «فرهنگ و فلسفه تمدن مدرن »، یا به تعبیرى مى توان آن را «جهان بینى، یا شیوه نگرش و گرایش انسان متجدد و عصر جدید» دانست.
در واقع مدرنیته یا تجدد، تبلور عینى و تجسم یافته دنیاى جدید است و مدرنیسم یا تجدد گرایى، تبلور عقیدتى و احساسى این دنیاست.
مدرنیسم، ایده ها و تئورى هاى خود را جهان شمول دانسته و آن را براى سعادت بشریت، لازم و با کفایت تلقى مى کند. به عبارتى، این تفکر، تحقق مدرنیته غربى در سراسر جهان را، ممکن، یا ضرورى و به هر حال مطلوب مى شمارد. به همین خاطر است که از ابتدا داعیه هاى جهانى و جهان شمولى را در سر مى پرورانده است.
متجددسازى (مدرنیزاسیون)
متجدد سازى، یا مدرن سازى (modernization) عبارت است از سیاست و فعالیتى اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى که به طور آگاهانه و با هدف تشابه و نزدیک سازى جوامع غیر مدرن به اوصاف جوامع مدرن صورت مى گیرد. به عبارت دیگر، مدرن سازى عبارت از فرآیندى است که بر اساس آن جوامع سنتى به سوى همه، یا بعضى از شاخص هاى جوامع مدرن (مانند پیشرفت علمى، رشد اقتصادى، توسعه هاى سیاسى و تحولات فرهنگى و فکرى) حرکت مى کنند. بنابراین اگر فرآیند متجدد سازى بخواهد به صورت تام و کامل صورت پذیرد، مسلما با غربى سازى (westernization) مساوى و هم معنا خواهد شد.
زمینه هاى شکل گیرى تمدن متجدد
ناگفته پیداست که زمینه ها و بسترهاى متعددى لازم است تا تحول بزرگ تمدنى به وجود آید، از عوامل و زمینه هاى فکرى و فلسفى گرفته، تا عوامل اجتماعى و سیاسى. با این حال مى توان همه این عوامل و زمینه ها را در چهار رویداد بزرگ خلاصه کرد:
1. جنبش و عصر رنسانس (نوزایى)؛
2. جنبش اصلاح دینى (رفرماسیون)؛
3. جنبش و دوره روشنگرى ؛
4. انقلاب صنعتى.
در واقع این چهار رویداد هم عامل شکل گیرى پروژه و پدیده تجدد بوده اند و هم عامل تثبیت، تداوم و تکامل آن.
1. جنبش و عصر رنسانس:
این جنبش تقریبا از قرن 14 و در واکنش به تفکرات، رفتارها و سنت هاى قرون وسطایى شکل گرفت. در اواخر قرون وسطا، روحیه و رویه اصحاب کلیسا، دنیا طلبى و فساد آنها و نیز خشونت گرایى و فشارهایى که بر اندیشمندان مى آوردند، زمینه را آماده بروز یک انقلاب سهمگین فکرى و فرهنگى کرده بود. از همین رو از قرن 14 گرایش شدیدى به فرهنگ انسان گرایانه یونان باستان پیدا شد که این گرایش با عناصر و آموزه هاى مسیحیت اولیه نیز پیوند خورد و فرهنگى نوین و عصرى جدید بنام رنسانس را به وجود آورد. خصیصه بسیار مهم این دوران - که جزو مبانى و عناصر مدرنیته و جهان مدرن تا به امروز مى باشد - بروز جنبش و تفکر انسان گرایى، یا اومانیسم (humanism) بوده است.
بر این اساس در جهان جدید «انسان » و حقوق او در مرکز تاملات و تلاش ها قرار مى گیرد.
عصر رنسانس تا قرن 16 ادامه یافت و میراث فراوانى براى دوره هاى بعد و تمدن جدید باقى گذاشت.
2. جنبش اصلاح دینى: (reformation)
این جنبش در قرن 16 به رهبرى «مارتین لوتر» آغاز شد. در واقع این جنبش با انگیزه هاى دینى و براى اصلاح کلیسا سر بر آورد و با عقاید رسمى کلیسا؛ از جمله معصومیت پاپ ها و مرجعیت کلیسا - براى تفسیر دین، متون دینى و نیز با مسائلى چون فروش عفو و بخشش الهى و فروش غرفه هاى بهشت، و با فساد موجود در میان اولیاى کلیسا - در افتاد. نتیجه این نهضت منجر به تشکیل مذهب پروتستانتیسم (protestantism) و کلیساى پروتستان شد.
3. جنبش و دوره روشنگرى: (enlightenment)
باید مهمترین عامل در تثبیت و تئوریزه شدن مدرنیته و تمدن مدرن را در همین دوره؛ یعنى قرون 17 و 18 دانست. و در واقع به نظر بسیارى، شروع رسمى مدرنیته و حتى اوج آن از همین دوره به حساب مى آید.
جنبش و دوره روشنگرى، یا عصر خرد، ادامه منطقى دو جنبش پیشین است. این جنبش عمدتا جنبه فکرى، فرهنگى، علمى و فلسفى دارد. اومانیسم که از دوره رنسانس شروع مى شود، در این دوره صبغه فلسفى و تئوریک مى یابد و تمامى عروق و شریان هاى فکرى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى تجدد را مشروب مى کند.
دو شاخصه اصلى این دوره تاکید و تکیه مصرانه بر عقل و علم است که از آن با عنوان عقل گرایى و عقل بسندگى، یا راسیونالیسم ( rationalism) و علم گرایى و علم زدگى، یا سیانتیسم (scientism) یاد مى شود. در این دوران انسان مدرن، با نخوت و غرور زاید الوصفى مدعى مى شود که دو عنصر «عقل و علم » براى رساندن بشر به سر منزل مقصود و وصول به امنیت و سعادت (بهشت زمینى) کفایت تام دارند و نیاز به هیچ نیروى بیرونى؛ از قبیل وحى نیست. در این عصر دین خدا و خداشناسى نیز در ابتدا به صورت یک خداشناسى عقلانى و غیر وحیانى (الاهیات طبیعى) در مى آید و در مقطعى نیز به طور کلى حذف و طرد مى شود (ماتریالیسم.)اکثر اندیشمندان و معماران فکرى و اندیشگى مدرنیته مربوط به همین دوره اند که از جمله این متفکران مى توان به دکارت، هیوم، لامارک، لکلرک، دیدرو، دالامبر، روسو، آدام اسمیت، جان استوارت میل، هولباخ و کانت اشاره کرد.
4. انقلاب صنعتى:
تحولات برق آساى صنعتى - که در طول یک قرن؛ یعنى از 1750 تا 1850 به طول انجامید - به قدرى چشمگیر و پرگستره بود که از آن با عنوان انقلاب یاد مى شود. تحولات صنعتى در واقع نمود عینى علم جدید است. البته این تحولات تنها مربوط به حوزه تکنولوژى نمى شود، بلکه تمامى حوزه ها و عرصه هاى زندگى فردى و اجتماعى را دچار دگرگونى و تحولات مهیب ساختارى کرد؛ در واقع اختراعات جدید و نیل به ابزار آلات پیشرفته صنعتى و گسترش کارخانه هاى بزرگ و... موجب بروز لوازم و پیامدهاى فرهنگى عظیمى شد که خود را در زیرو روشدن ساختارهاى جمعیتى، و در شهر نشینى، ارتباطات، مناسبات انسانى، سبک زندگى اخلاقى، خانوادگى دینى و... نشان داد. به نظر پژوهشگران على رغم دستاوردهاى عظیم این تحولات بحران ها و خسارت هاى جبران ناپذیر فراوانى را نیز در پى داشت.
مهمترین عناصر و مؤلفه هاى اندیشه مدرنیسم عبارتند از:
1. علم گرایى، علم گرایى یا علم زدگى (scientism) :
علم گرایی را نباید با علم و علمى بودن یکى دانست. علم گرایى؛ یعنى الگو قرار دادن روش هاى علوم تجربى، مانند مشاهده و آزمون، در تمامى عرصه هاى زندگى. در واقع مدرنیسم مى خواهد روش علمى و تجربى را - که مربوط به حوزه جهان طبیعت است - به تمامى معارف انسانى سرایت دهد. پس جهان بینى مدرنیستى، یک جهان بینى علمى و مبتنى بر روش ها و محک هاى تنگ تجربى است که نتیجتا منجر به تردید و انکار در تمام آن دسته از معارف و عقایدى مى شود که تن به حواس ظاهرى نمى دهند.
2. عقل گرایى، یا عقل بسندگى (Rationalism):
یکى از مهمترین عقاید جهان مدرن، ارادت وافر به عقل و اعتقاد به کفایت و بسندگى آن است. عقل (reason) دوران مدرن که میراث عصر روشنگرى است با مفهوم سنتى، دینى و فلسفى عقل تفاوت دارد.
عقل مدرن با عناوینى چون «عقل ابزارى »، «عقل جزئى » نیز مطرح مى شود. این عقل و عقلانیت، صرفا مربوط به امر «معاش » و قلمرو عالم طبیعت و زندگى مادى است و از آنجا که تنها شان و توانایى این عقل، نتیجه گیرى از مواد تجربى است، مى توان آن را خادم علم جدید دانست.
3. پیشرفت باورى (progressivism):
بنا به اندیشه هاى مدرنیستى، قافله بشریت در طول تاریخ در حال پیشرفت بوده است. مدرنیته در طرح خود پیشرفت قطعى و مسلم انسان معاصر را بر اساس دو عنصر علم و عقل وعده و نوید داده بود.
4. مادى گرایى (materialism):
ماده گرایى یا ماتریالیسم؛ یعنى اعتقاد به اصالت ماده و امور مادى و تقدم آنها بر امور غیر مادى. بى تردید اصرار بر علم گرایى و پافشارى بر محک تنگ علوم تجربى براى نگریستن و داورى در مورد جهان، یک جهان بینى ماده گرایانه را به دنبال خواهد داشت.
5. انسان گرایى (humanism):
تفکر تجدد گرایانه، به مرکزیت و محوریت انسان قائل بوده و انسان را در جایگاهى مى نشاند که همه چیز باید در خدمت او قرار گیرد. اومانیسم افراطى نتیجتا براى انسان - از نظر اخلاقى - شان خدایگانى قائل مى شود؛ به این معنا که همه چیز در خدمت انسان و انسان در خدمت هیچ چیز؛ یا به عبارتى حق منهاى تکلیف.
6. فردگرایى (individualism):
فردگرایى در واقع قرائتى از انسان گرایى است ( در مقابل قرائت جمع گرایانه) که اصالت را نه فقط به انسان، بلکه به فرد انسانى مى دهد. بنابراین فردگرایى؛ یعنى تقدم فرد بر جامعه. در این نوع مکتب طرز تلقى، امیال و خواست هاى فرد را نمى توان به نفع جمع محدود و مسلوب کرد.
7. برابرى گرایى (egalitarianism):
برابرى گرایى؛ یعنى اعتقاد به این که همه انسانها از هر نژاد، جنس، دین و... که باشند از حیث آرا و نظریات، حقوق، حرمت، آزادى و... با هم برابرند. بر اساس این تفکر، نظر هر کس تنها به عنوان یک فرد مورد پذیرش است ؛ پس - بر خلاف دوران سنتى قرون وسطا - راى هیچ فردى بر فرد دیگر حجیت و سندیتى ندارد. این مؤلفه یکى از مبانى دموکراسى در غرب بوده است.
8. آزاداندیشى و آزادى خواهى (لیبرالیسم):
در غرب اعتقاد به اصل آزادى در ساحت اجتماع و سیاست، خود را به صورت فلسفه لیبرالیسم (liberalism) نشان مى دهد. لیبرالیسم مکتب افزایش آزادى فرد در مقابل جامعه و دولت است. این نوع مکتب در واقع جوهره سیاسى مدرنیسم است و اساسا مى توان آن را به عنوان روح حاکم بر جهان جدید به حساب آورد. تحقق عینى لیبرالیسم در جهان غرب عمدتا در شکل دموکراسى (دموکراسى لیبرال) بوده است.
9. سنت ستیزى (antiraditon): سنت ستیزى؛
یعنى مخالفت با احترام گذاردن و مقدس دانستن سنت ها، و معارضه با حجیت قائل شدن براى رفتارها و آداب و رسوم دیرینه و کهن. برخلاف اندیشه هاى سنتى که براى تجربه متراکم و فشرده نسل ها نوعى مرجعیت قائل است، اما مدرنیسم این گونه تفکر را واپس گرایى خوانده و اساسا هویت خود را در معارضه با باورهاى سنتى بدست مى آورد.
تذکر:
باید دانست، اصول و مؤلفه هایى که برشمردیم، اولا: بعضى از آنها مربوط به ناخودآگاه انسان و جامعه مدرن بوده و ممکن است تصریح و اصرار خودآگاهانه اى بر آن وجود نداشته باشد و ثانیا: این اصول مربوط به جنبه هاى عقیدتى و احساسى طرح مدرنیته است و لزوما بر مصادیق و تک تک افراد خارجى صادق نیست. به عبارتى باید بین مدرنیته در مقام طرح، با مدرنیته در مقام اجرا تفاوت نهاد. پس با این توضیح اگر استثنائات فراوانى در جوامع غربى نسبت به تطبیق این مصادیق مشاهده مى کنیم، نقضى به کلیت و صدق این مؤلفه ها نخواهد بود.
چالش ها و بحران ها
على رغم تمامى وعده ها، نویدها، آرمان ها و تلاش هاى تمدن مدرن در راستاى نیک بختى و بهزیستى انسان، و با وجود توفیقات فراوانى که این تمدن سخت کوش، خصوصا در راستاى تامین و تهیه اسباب و ابزار عیش و رفاه انسان ها داشته - که به هیچ وجه مجال انکار آنها نیست - اما امروزه ایده مدرنیسم و پروژه مدرنیته به شدت در محاصره بحران و چالش است. آنتونى گیدنز، در کتاب «پیامدهاى مدرنیته » مدرنیته را به عنوان پدیده اى «دو دم، یا دولبه » توصیف مى کند که از یک سو روند توسعه و تکامل نهادهاى اجتماعى آن، فرصت ها و موقعیت هاى گسترده اى را براى انسان ها به ارمغان آورده است و از سوى دیگر مدرنیته داراى وجه تاریک و حزن انگیزى نیز هست. در واقع تمدن جدید دو ویژگى متضاد را همزمان آبستن بوده و علاوه بر ارمغان هاى مثبت، پیامدهاى منفى آن نیز کم نیستند که از جمله بحران ها و نابسامانى هاى دنیاى جدید و تمدن مدرن مى توان به خلاهاى عاطفى، بحران هاى روانى، فروپاشى خانوده ها، گسست هاى اجتماعى، بحران هاى نگران کننده زیست محیطى، بحران هاى سیاسى، استثمار، جنگ هاى جهانى و کشتارهاى عمومى، فاصله هاى طبقاتى و... اشاره کرد.
خصوصا پس از جنگ هاى جهانى اول و دوم تا به امروز، آرمان ها، ایده ها و تئورى هاى مدرنیته دچار چالش هاى تئوریکى و مشکلات عملى بوده اند. این بحران ها و نقدها تا به امروز به طور فزاینده اى رو به گسترش بوده است، به گونه اى که بسیارى از اندیشمندان، مکاتب و نحله هاى غربى، پروژه مدرنیته را یک پروژه شکست خورده و رو به زوال مى دانند. از جمله منتقدان مشهور روند مدرنیته و اندیشه مدرنیسم، پست مدرنیست ها هستند. پرسش پست مدرن ها این است که اگر وعده صلح و سعادت، امنیت و عقلانیت راست است، پس چرا انسان حتى بیش از دوره هاى قبل تهدید مى شود و پیوسته در بحران و رنج است؟ و چرا سرمایه دارى براى سود بیشتر خود به تخریب طبیعت مى پردازد؟
شکست در بسیارى از آرمان هاى مدرنیته، موجب نوعى روحیه یاس و سرخوردگى در میان عده کثیرى از پست مدرنیست ها شده است، تا جایى که این تفکر نسبت به هرگونه نظریه پردازى و طرح و پیشنهاد کلان و هرگونه داعیه اى در راستاى تامین سعادت و پیشرفت، به شدت بدبین و بیزار شده است.
متفکران و منتقدان مذهبى در غرب و شرق، مشکلات و بحران هاى کنونى جهان مدرن را ناشى از تعالیم اومانیستى و غفلت انسان جدید از درون خویش و بیگانه شدن او با خودش مى دانند.
در واقع تمدن اومانیستى مدرن، تمام نیک بختى، کامروایى، فلاح و صلاح انسان را صرفا در جهان بیرون و در برخوردارى از تنعمات آن جست وجو مى کرده و از این طریق مى خواسته است او را به شکوفایى برساند. اما مغفول گذاردن اخلاق و به طور کلى ناآبادانى درون، باعث شده است تا این انسان هم براى رابطه برقرار کردن با خویش و هم براى رابطه با انسان هاى دیگر و هم در رابطه با محیط زیست و محل زندگى خود، دچار مشکل و ستیز و ناسازگارى شود. از نظر این منتقدان، این «خودفراموشى » و بحران ها و معضلات ناشى از آن نیز، همگى نهایتا با فراموشى مبدا و مقصد آدمى (خدا فراموشى) و با عدم توجه به تکالیف و مسؤولیت هاى انسان در قبال او در ارتباط تام است.
برخى از منابع
1. «درآمدى بر مکاتب » مفاهیم نوین، عبدالرسول بیات با همکارى جمعى از نویسندگان ( در دست چاپ).
2. «مدرنیته و مدرنیسم »، حسینعلى نوذرى، انتشارات نقش جهان.
3. «صورتبندى مدرنیته و پست مدرنیته »، حسینعلى نوذرى، انتشارات نقش جهان.
4. «پست مدرنیته و پست مدرنیسم »، حسینعلى نوذرى، انتشارات نقش جهان.
5. «پیامدهاى مدرنیته »، آنتونى گیدنز، ترجمه محسن ثلاثى.
6. «لیبرالیسم و محافظه کارى »، حسین بشیریه، نشر نى.
7. مجله نقد و نظر شماره هاى 9 الى 19.
8. فرهنگ واژه توصیفى، بیات، عبدالرسول. براى اطلاع بیشتر به مقاله «مدرنیته و مدرنیسم » از کتاب فرهنگ واژه توصیفى اثر مؤلف مراجعه فرمائید.
در نوشتار پیش رو، نخست مفاهیم محوری سنت و تجدد و سپس پیشینه تاریخی این جدال که ابتدا در غرب مسیحیت و کمی دیرتر بریده از جایگاه واقعی خود، در شرق اسلامی مطرح شده در معرض نقد و بررسی قرار گرفته و در حد بضاعت از نظرات ارزشمند شهید مطهری بهره برده ایم.
کنفوسیوس، حکیم باستانی، گفته است: هر ظلمی در جهان از ظلم بر کلمات آغاز می شود. لفاظی، آفت عقلانیت است و برای پرهیز از آن، وارسی مفاهیم که موضوع تفکر هر پژوهشگری واقع می شود، از بنیادی ترین، اقدامات است. این مهم در موضوعات جدال برانگیز علوم انسانی اهمیتی مضاعف می یابد. در سیره سلف صالح ما نیز تعریف اصطلاحات جایگاه شایسته ای داشته است. در نوشتار پیش رو، نخست مفاهیم محوری سنت و تجدد و سپس پیشینه تاریخی این جدال که ابتدا در غرب مسیحیت و کمی دیرتر بریده از جایگاه واقعی خود، در شرق اسلامی مطرح شده در معرض نقد و بررسی قرار گرفته و در حد بضاعت از نظرات ارزشمند شهید مطهری بهره برده ایم.
زمان که فهم هرگونه رابطه بین مفاهیم زمانمند و مکانمند سنت و تجدد - به معنایی که به زودی به آن می پردازیم
- بی شناخت ماهیت و واقعیت وجودی آن، ناممکن و در بیشتر مباحث جدال برانگیز معمول، مغفول واقع می شود; شاید از کلیدی ترین مفاهیمی باشد که حل بسیاری از معضلات فکری و عقیدتی، به ویژه کثیری از مسایل فرا زمانی و فرا مکانی مابعدالطبیعه، را در بازنمایی و وارسی خود مقید نموده است. نخستین و برجسته ترین ویژگی وحی الهی که بدون بهره وری از نور پر فروغ آن، عقل و حس و تجربه در مجرای صحیح خود به کار نمی افتند، فرازمانی و فرامکانی بودن آن است. با تغییر در نگرش هر فیلسوفی درباره زمان، کل دستگاه فلسفی او با چهره ای نو رخ نمایی کرده; مبانی مورد نظر او توضیح می یابند یا خود را از تیررس بررسی های زمانمند و مکانمند بشری دور می سازند; و نیز اصول زیربنایی و کلیدی آن در چالشی بزرگ با سایر اجزا به سبک و روش جدیدی نظم و نسق می یابند.
تو گویی زمان چون روحی است در کالبد هر دستگاه فلسفی. چه بسیار اذهان که تحت سیطره آن در فهم ابتدایی ترین مسایل مابعدالطبیعه سر به آستین می سایند; و با رهایی از قید و بند آن به نظاره حقیقت هستی می نشینند و در قله های رفیع وجود، فارغ از هر وسوسه ای از عدم و نیستی سکنی می گزینند; تا آن جا که حتی کروبیان نیز از مجد و عظمت او انگشت تعجب بر دهان می گیرند و از همراهی او به اشاره «لودنوت انمله لا حترقت» باز می مانند.
زندان زمان از مخوف ترین و وحشتناک ترین زندان های عالم طبیعت است و آزادی از آن از لذت بخش ترین وارستگی ها. رهایی از زندان زمان، در فرار و نفرت از آن نیست; بلکه در قبول واقعیت های وجودی آن است. از این منظر، هم نفرت و بیزاری و انکار واقعیت وجودی زمان (جمود) زیانبار است و هم شیدایی و روی آوری مفرط و بر صدر نشاندن آن (جهالت). چه گرفتاری ها و حوادث خشونت باری که نفرت از زمان یعنی نفرت از نو شدن و نوگرایی در طول تاریخ برای انسان زمانمند به وجود آورده; و چه وانهادگی ها و سرگشتگی هایی که از شیدایی به آن، برای انسان «فرا زمان گوهر» حاصل آمده است.
تحولات اساسی در بنیان های فکری بشر در طول تاریخ فرهنگ و تمدن، مدیون و وامدار و ریشه در تحول فهم زمان داشته است. شیرین ترین و پیچیده ترین یافته های متفکر و فیزیکدان بزرگ معاصر، انیشتین، زیرمجموعه آموزه فضا - زمان است. جوهره تفکر ملاصدرا - فیلسوف عالم اسلام - در نظریه محوری حرکت جوهری، به مسئله زمان تعلق دارد. فلسفه کانت - فیلسوف شهیر غرب - که آبشخور بسیاری از نحله های فلسفی قرون اخیر است، با بازنگری در مقوله های زمان و مکان، متولد شده است. انسان در فلسفه کانت از دو منفذ زمان و مکان به عالم هستی می نگرد و به همین لحاظ از درک مسایل مابعدالطبیعه با عقل نظری عاجز است.
آن جنبه از بحث حاضر که با نگرش درباره زمان پیوند می خورد این مسئله مهم است که زمان، آن چنان که در بینش های سطحی بر آن تاکید می شود، به سه بخش گذشته، حال و آینده قابل تفکیک نیست. بنابراین، تحلیل آسان وار و بی پروای جنبه های مختلف امور زمانمند به «کهنه» و «نو» و تقدم بخشیدن به هر یک از این دو، ناشی از سطحی نگری و آسان اندیشی است. حال و گذشته و کهنه و نو در هم تنیده است; و هر کس گذشته را به بهانه آینده نفی می کند حقیقت وجودی خود را انکار می کند; و با گذاشتن داغ بی هویتی بر پیشانی خود، از حظ عمیق ترین زوایای وجودی خود محروم می شود. نفی حال و ماندن در گذشته نیز نفی زوایای دیگری از وجود انسان است; و مشتمل بر تبعات ویرانگر دیگر. همچنین زمانمند و مکانمند بودن که از ویژگی های امور مادی است، قابل اطلاق بر همه وجوه هستی، از جمله وجه ماورا» زمانی و مکانی موجودات مابعدالطبیعی، نیست.
سنت (ترادیسیونالیسم): در لغت به معنای شیوه، روش فکری و قالب عملی مع